روا نبود که با این فضل و دانش
بود شربم همی دائم زمنده.
فرالاوی.
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوار.
دقیقی.
کار من در هجر تو دائم نفیرست و فغان شغل من در عشق تو دائم غریوست و غرنگ.
منجیک.
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بودبا من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسائی.
اگر دل نخواهی که ماند نژندنخواهی که دائم بوی مستمند.
فردوسی.
دادشان دائم و پیوسته شرابی چون گلاب نشد از جانبشان غایب روزی و شبی.
منوچهری.
عیش تو باد دائم با یار مهربان.منوچهری.
و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دائم بجنگ باشد. ( تاریخ بیهقی ).باقی شود اندر نعیم دائم
هر چیز در این رهگذر نباشد.
ناصرخسرو.
می طلب دائم چو میدانی که هست.عطار.
خری را ابلهی تعلیم میدادبر او بر صرف کرده عمردائم.
سعدی.
دائم گل این بستان شاداب نمیمانددریاب ضعیفان را در وقت توانائی.
حافظ.
طعام راهن ؛ طعام دائم. ( منتهی الارب ). || نامی از نامهای خدای تعالی : الدائم القدیم العزیز الرحیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). || لازم : تب دائم ؛ تب لازم.- عقد دائم ؛ مقابل عقد انقطاع. رجوع به عقد دائم شود.
|| در اصطلاح منطق هر حکم که ضروری بود دائم بود. و اگر ضرورت بر اطلاق بود، داوم نیز بر اطلاق بود، و اگر ضرورت بحسب شرطی بود، دوام در مدت وجود آن شرط بود، مگر که ضرورت بحسب وقتی بود خاص و در غیر آن وقت نبود. پس بحسب عرف این ضروری را دائم نخوانند، چه دوام عبارت از شمول اوقات باشد، و چون ضروری گویند بی قید وقت ، این قسم از آن خارج باشد و هرچه دائم بود ضروری بود بحسب خارج ، از آن روی که اتفاقیات مستنداند بعلل ، و وجود معلولات دال است بر وجود علل ، و با وجود علل وجود معلولات ضروری. این بحث تعلق بعلم الهی دارد اما همه دائم ضروری نبود بحسب ذهن چه ضروری ذهنی خاصتر از ضروری خارجی است. پس به اعتبار مواد هر دو، یعنی ضروری و دائم ، متساوی باشند در دلالت و به اعتبار جهات ضروری خاصتر بود از دائم بوجهی ، و عامتر بوجهی. و کسانی که اعتبار این دقیقه نکنند گمان برند که میان سخن حکما در این باب مناقضتی هست چه گاه ممکن بر ضروری حمل کنند و گاه هر دو را متقابلان گویند و گاه ضروری و دائم بر تساوی استعمال کنند، و گاه دائم را عامتر گیرند، و همه بحسب این اعتبارات صادق بود. ( اساس الاقتباس صص 132-131 ).