دئ ل
لغت نامه دهخدا
دئل. [ دُ ءِ / ءَ ] ( ع اِ ) شغال. دألان. || جانوری است چون راسو. ( منتهی الارب ).
دئل. [ دُ ءِ / ءَ ] ( اِخ ) حیی است. رهط ابی الاسود. اخفش گوید به این نسبت ابوالاسودالدئلی منسوب است جز آنکه آنان بنا بر روش خود همزه را مفتوح تلفظ کنند و دُئَلی گویند و گاهی نیز همزه را از جهت انفتاح وی و انضمام ما قبل به واو بدل کنند و دُولی گویند.ابن کلبی گوید آن دیلی است به یاء و گاهی دئلی ( بکسرتین ) هم آمده است اما این نادر است. ( منتهی الارب ). قبیله ای است از بکربن عبد مناةبن و ایشان بنوالدئل بن بکربن عبدمناة هستند و ابوالاسود دئلی واضع علم نحو بفرمان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب از ایشانست. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 350 ). و نیز رجوع به ابوالاسود شود.
دئل. [ دُ ءِ ] ( اِخ ) ابن ملحم بن غالب پدر قبیله ای است در قبیله هون بن خزیمة. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید