خیمگی


مترادف خیمگی: چادردار، فراش

معنی انگلیسی:
officer in charge of tents

لغت نامه دهخدا

خیمگی. [ خ َ م َ / م ِ] ( ص نسبی ) منسوب به خیمه. آنچه یا آنکه به خیمه و سراپرده بستگی دارد. || آنکه فرمان خیمه برپای کردن می دهد. ( ناظم الاطباء ). || دربان خیمه. ( ناظم الاطباء ). فراش. ( آنندراج ) :
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیش آهنگ بیرون شد ز منزل.
منوچهری.

فرهنگ فارسی

منسوب به خیمه یا آنکه فرمان خیمه بر پای کردن می دهد .

پیشنهاد کاربران

بپرس