دوست گرامی ناشتا از نا اشتها آمده و اشتها از اشته / اشت / است / هست / هشت / هسته / استان / آستان و . . . . . که همگی به چمار قرار دادن یا ایستاندن می باشند => اشتها به مقر و جایگاه اشاره دارد مانند استان که در زبان لاتین به آن اِشت میگویند مانند ولفین اِشتاین / اشتوتگارد / استوک و . . . .
... [مشاهده متن کامل]
پس ناشتا = نا اشتها = در خود قرار ندادن = شکم خالی
در خصوص قُل که فرمودید دو واجی ست اما عربی میباشد به گال / گول از نوشته های بنده رو کنید که چطور گال یک وازه کهن و تاثیر گذار بوده و از آن قُل ساخته شده
گال در گالی / گالیکش ( نام شهری در شمال ) / گالِش ( روحانیون و درویشان ) / گول / چنگال ( چنگ گال ) و . . . . آمده که ریشه یابی میکنیم
1 - گالی در گذر زمان قالی شده و قالی فرشیست که اثر و نشانه های هنری پربار و عمیقی دارد یعنی اگر فرشی نقش و نگار آنچنان نداشته باشد به آن قالی نمیگویند بلکه نامهای دیگر دارد
2 - قال گذاشتن = کسی را عمیقا جایی کاشتن ( مجددا به عمیقا و کاشتن دقت بفرمایید )
3 - قول دادن = به کسی عمیقا درباره چیزی قسم یاد کردن ( ک در زبان عربی به قُل نوشته شده البته قالَ یعنی بگو نیز از دیس و گونه دیگر آن است )
4 - گول زدن = عمیقا فردی را فریب فکری دادن
5 - چنگال = چنگ گال = چنگ عمیق ( انچه چنگ عمیق دارد )
6 - گاله = دهان / حفره ( انچه از عمق بلند میشود ) / بعد ها چال و چول و چاله و چالش از ریخت های دیگر گال و گول و گاله و گالش شد ک همگی به عمیق بودن اشاره دارند.
7 - گالش = عمیق ( کسی ک عمیقا زحمت میکشد یا انسان عمق نگری میباشد ) در زبان مازندرانی بسیار کاربرد دارد و برابر درویش = اندر ویش= کسی ک بسیار ارزو و خواست فکری دارد = متفکر = روحانی
8 - چالش = سخت و عمیق
9 - گالیکش = چاه کش یا به کسی که عمیقا تلاش میکند ( نیاز به بررسی بیشتر دارد )
آیا همچنان فکر میکنید قُل ( قول = از عمق آمده ) که از قال و گال آمده اربی میباشد ؟
دوستانی که گفتند خیلی پارسی است چون در عربی جدا میگویند نخست انکه جدا بچم بسیار نیست و در عربی وازگانی دیگر مانند واجد ، کثیر برابر ان است دیگر انکه این که دلیل نشد این گفته شما مانند ان گفته است که یکی. میگفت. ناشتا پارسی نیست چون در پارسی به ان صبحانه میگویند
... [مشاهده متن کامل]
با اینگونه دلیلهای بند تمبانی شما پس واژه زیاد هم پارسی است چون در عربی. به ان کثیر میگویند و کسی در عربی نمیگوید زیاد -
عارف طاهری برادر کسی که چیزی نمیداند باید پژوهش کند انگاه سخن گوید فرمودید حرارت از حر است و چون حر دوواژی است عربی نیست با تو چه میتوان گفت حر دو واژی نیست سه واژی است ح ر ر مانند قل/ مد که از. ق ل ل
... [مشاهده متن کامل] و م د د است . الْحَرّ : کلمة أصلها الاسم ( حَرٌّ ) فی صورة مفرد مذکر وجذرها ( حرر ) و در این گونه واژ ه ها که دو واژ همگون دارند یکی در دیگری اجین ( ادغام ) میشود
more than a little = Very; significantly. Usually said of a particular emotion. I'm more than a little disappointed that you won't be coming to the wedding, I must say. Tom is more than a little excited about starting his new job.
... [مشاهده متن کامل]
What was more than a little unreal, then, was the claim that the Sultan and his government ruled their domains in the sense in which Europeans understood government and administration.
ایرانیست و از خُل ساخته شده
با من همراه باشید
به واژه شهر از نوشته های بنده ( عارف طاهری ) بروید تا ببینید چرا حرارت از شرارت امده و شده گرما
شراره - = شر اره ( بیار = > آر => آره ) پس شراره شده اتش ( توافق شده شراره شود آإتش چون زبان یک پدیده توافقی می باشد )
... [مشاهده متن کامل]
پس از آن جا که #شهر را اگر بروید بخوانید متوجه میشوید برای شور و تندی ناشی از آتش دیگر نمیتوانستند از واژه هایی که هر یک به یک نمادی توافق و استفاده شد بهره ببرند واژه حرارت از شرارت زاییده شد و به گرما ( اثر ناشی از تکاپو و جاری و ساری بودن ) اطلاق شد.
از نشانه های دیگر اینکه حرارت نمیتواند جر این باشد اینست که حُر دو واجی میباشد و دو واجی ها ریشه ایرانی دارند
نشانه دیگر اینست که واژه حریر را داریم که به نازکی اشاره دارد - نازکی چیزی که اثر مقابلش گرماست
نشانه دیگر اینست که واژه هِل / هلهله را داریم که از پِل / پِلپِل آمده و در پِلاپِل ( فلافل امروزی ) یعنی تند و گرم و اصلا خود فلفل همان پِلپِل بوده پس فهمیدیم هلهله از پلپله آمده و خود هِل از پِل یا فِل پس هریر میتواند همان هلیل باشد و باز از همینروست که واژه خلیل / خیلی /خیل / خُل میشود زیاد یا همان تند و برای همین هست که به کسی که زیاد میداند میگویند خُل شده ( یعنی از روی زیادی دانستن گیج شده ) ببینید چطوره زبان ساخته شده شگفت زده میشوید
امروزه به خیل گروه میگویند یعنی تعداد زیاد که باز هم گپ و گفت مرا می رساند
خیلی = زیاد
خیل = گروه
خیال = انچه در ما جمع شده ( انباشت فکری )
همچنین واژه خلاء که بسیاری خالی / مخیله / تخیل / اخلال ( مثلا میانه ) / تخیل / و خیالی که بدان پرداخته شد از همین خل ساخته شده اند
خیال پردازی یعنی زیاد پردازی ؛ جالب اینکه در زبان فارسی به فکر کردن - - > اندیشیدن گفته شده و اند ایش تن ( مانند اندیشه ) = ( اند = and نشانه ضریب بستن در زبان لاتین برابر واو = و در
زبان های ایرانی جهت ضریب بستن و شدت دادن ؛ حتی ضریب = and میشود ) خیلی ایش ( برابر ویش / wish / وست / خوست / خواست / بیش که نشانه ازدیاد و بیشتر خواستن را دارد ) => فکر کردن = اندیشیدن یعنی زیاد خواستن ؛ از طرفی واژه پند یا پندار را داریم که پند همان fan است . فن یا هوادار در پنکه نیز وجود دارد . در پنچر شدن و پنجره نیز وجود دارد که همگی به هوا اشاره دارند => پندار یعنی هواداشتن ؛ اینکه میگن هوا برت داشت یعنی فکر و خیال و هوا بسرت زد ؛ از همینرو همچنان در اشعار ایرانی در هوای تو بودن = ارزو و فکر تو را داشتن و همچنین در زبان کردی به ارزو هیوا گفته میشود که همان هوای فارسی است => خلا و شاخات بدست آمده از آن همانند مثال هایی که زده شد به دو چیز اشاره دارد
1 - هوا / فضا
2 - آرزو / خواست / بیشتر / خیلی / فکر کردن /اندیشیدن / پنداشتن و . . .
=> خالی = هوایی یعنی چیزی که درش هوا و باد است نه چیز دیگه ؛ امروزه واژه باد و بروت نشانه خالی بندی میباشد و همه اینها نشان دهند درستی گفتار بنده میباشد.
ریشه واژه ی خِیلی از " خَیل " است . خیل یعنی گله ی اسبان . از آنجا که گله ی اسبان پر جمعیت است ؛ خیلی به معنی " بسیار" در زبان فارسی به کار رفته است . این واژه در زبان ترکی خئل تلفظ می شود .
واژه خیلی
معادل ابجد 650
تعداد حروف 4
تلفظ xeyli
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [. پهلوی]خیل
مختصات ( خَ یا خِ ) [ ع - فا. ] ( ق . )
آواشناسی xeyli
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
... [مشاهده متن کامل]
منبع فرهنگ کوچک زبان پهلوی
واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ واژه های اوستا
most
[adj/adverb ]
formal
very
Thank you for a most interesting evening
I was most surprised to hear of your engagement
It's most odd
واژه خیلی کاملا پارسی است. چون در عربی می شود جداً در ترکی می شود چوک این واژه یعنی خیلی صد درصد پارسی است منبع معتبر که بعضی دوستان پان ترکیسم ندارم مثل همیشه . فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن. این منابع ها تقدیم رضایی
as a bitch ( adv. ) =
a general phr. of intensification
Damn, it’s cold as a bitch
خیلی واژه خیلی پارسی است. چون عربی آن می شود. جداً و ترکی آن می شود چوک واژه صدها هزار درصد بعضی دوستان فکر می کنند ترکی ولی واژه عربی و پارسی زیاد در زبان ترکی هستند در زبان پارسی متاسفانه عربی و فرانسوی و روسی وارد شده است.
در سایر زبان های ترکی نیز چوخ یا چوق استفاده میشود تقریبا در تمام زیان های ترکی . ماوی که در ترکی آذربایجانی هم زیاد استفاده نمی شود عربی است نه ترکیب عربی و فارسی ( عربی: مَاوِیّ ) . چوخ یا چوک به جز ترکی استانبولی و ترکی آذربایجانی و ترکی قشقایی و ترکی خراسانی در قره قالپاقی قزاقی تاتاری قرقیزی . ترکی میانه ( Middle Turkic ) و. . . استفاده میشود . منابع:
... [مشاهده متن کامل]
Starostin, Sergei; Dybo, Anna; Mudrak, Oleg ( 2003 ) , “*čok”, in Etymological dictionary of the Altaic languages ( Handbuch der Orientalistik; VIII. 8 ) , Leiden, New York, K�ln: E. J. Brill
"Proto - Turkic Root: *čok; Number 51" in Georgiy Starostin, Tower of Babel, Copyright 1998 - 2003 by S. Starostin.
Berta, �rp�d ( 1999 ) , “Zur Etymologie des t�. čok ‘viel, sehr’”, in Studia Etymologica Cracoviensia[1], volume 4, pages 7–26
حسابی، کلی
خیلی کلمه ای تورکی است که از خیل تورکی به معنی گله اسب گرفته شده و به معنی زیاد پر تعداد به کار می رود چنانچه در اردبیل به خانواده های پرجمعیت می گویند که خیل هستند
تو کسی هستی که
در شعر
ای بیوک ابه و کیخای ده از مولوی رو جعل کردی مگه ن؟؟؟
🤣🤣حتی نمیدونستی ابه تو ترکی میشه طائفه روستایی😂🙂🙂سوادت در حد همون دهتتونه
سعدی گوید
�اندک اندک خیلی گردد و قطره قطره سیلی �
وَ قَطرٌ عَلیٰ قَطرٍ اِذَا اتَّفَقَت نَهرٌ
وَ نَهرٌ عَلیٰ نَهرٍ اِذَا اجتَمَعَت بَحرٌ
اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
... [مشاهده متن کامل]
خوشبختانه سعدی دنباله این سخن را باز گویی کرده وهمین گفته را آهنگین گفته � اندک اندک بهم شود بسیار � و نه انگونه که ده خدا و بزرگان به گمانشان میگویند گفته سعدی بدین گونه است
اندک اندک سپاهی ( سواران ) شود
با اینکه اینگونه نیست و کسی انرا بدین گونه نخوانده و همه انرا بسیاری خوانده اند بسیار = خیل
( در پارسی هر ججا خیلی از عربی امده باشد برابر با سپاه است و نه گروه اسپان )
این خیل ( برابر بسیار ) هیچ پیوندی با اسپ و سپاه ندارد در سخن پارسی دری دو واژه عربی و پارسی آن امده گاهی با هم نزدیک شده و گاهی جدا ست
بنگریم:
بسی گاهست خیلی روزگارست ( بسیار )
که نادانیت بر ما آشکارست
فخر گرگان
به سر خیلی فتنه بربست موی ( سپاه )
سوی تاجگاه تو آورد روی
در گرد قبیله گاه لیلی
چون کوه رسیده بود خیلی
نظامی
اوحدی گفت: آن پری در عشق ما ( بسیار )
نرم شد خیلی، ولی دانم نشد
طمع در لعل شیرین چون نبندی
که فرهادی و خیلی کوه کندی
اوحدی مراغه ای
تا کنند از مرکبان در موج فوجی تاختن ( هردو )
تا کنند از آهوان در سیل خیلی آشنا
امیری معزی
در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است ( بسیار )
هر قطره از و قابل سیلی است که خیلی است
کمال خجندی
در پارسی خیل و خیلی از خیر ( خیر و خواسته - در پهلوی هیر و خیر میگفتند و خیر افزونی و خوبی است ) امده - در عربی نیز خیل گروه اسپان نیست یک اسب هم خیل میگویند خیل همان واژه خیر بود که به اسب گفته اند در پارسی کهن واژی بوده میان ل و ر که در پارسی دری امروز گم شده مگر انکه هنوز میان در اورآمان نزد لکان و گوران گفته میشود از انجا که ان در دبیره کوفی ( دبیره کنونی ) نبود این واژ هنگام از میان رفتن دبیره پهلوی در سده پنج و شش کم کم فراموش شده گرچه هنوز هم در نشان ان را در زبان میبینیم مانند برگ - ولگ . وپلک چشم - پرگ چشم و گل پلکانیدن و گل پرگانیدن ( پراکنیدن ) غلتیدن - گردیدن - تراوش - تلاوش بگردی هزاران واژه پیدا میکنید -
باری پیداست که در عربی دو واژه خیل و حیل هر دو دگرگون شده
هیر ( خیر ) است و در پارسی نیز خیلی از خیر است و چون خیل عربی اسپ و سپاه بوده و در پارسی شناخته شده بوده پارسی ان تنها با ی گفته شده و در گفتار هیر و هیل هر دو در گفتارها مانده
در سنگنبشته پهلوی میخوانیم بسی هیر و خواستگ بسی کرد بسی خیر و خواسته گسیل کرد - در گفتار مردم پارس است هیلی ( هیل همسنگ شیر ) شد که نیامده است خیلی شد که نیامده = دیری شد که نیامده -
خوبی و افزونی پیوسته در اندیشه ایرانیان با هم بوده اند و کاستی و بدی نیز پیوسته با هم بد بوده اند و ان را در واژه - پر ی و فری ( با وری انگلیسی یکیست در پارسی انرا پری و بری - پ با هر سه اهنگ گفته میشود ) فره و فرهی و فرخی و فراهی و فراخی -
واژه پهلوی چاک نیز همینگونه است چاک چاخ چاغ یکیست مانند باک باخ باغ ( نه باغ میوه باغ = باک - باکی نی به آکی نیست ( چاغ - چاخ همان چاک است که خوبان کردستان میگویند - ق پارسی نیست از عربی امده و عربها هم از یهود و یهود از مصر فرعونی گرفته ترکان نیز از چین گرفته اند ) نیز در پهلوی آذربایجان چاک و چوک و چُک گفته میشده در سروده خواجه کججانی تبریزی سخنور سده هفت میخوانیم
همه پیغمبرون چوکی و خوبی
محمد مصطفی کیژی ونیژه
همه پیغمبران چاکند وخوبند
محمد مصطفی کس را ونیژد - نی اناژه = نی انداژه - د - ی شده است مانند پاد - پای - - نی اندازد - نیژه نیز انداختنی است و نه نیچه - نمیبینید نیزگ است از اوژنیدن امده دنگ برنج کوبی را نیز میژنه گویند
باری چوک و چُک نیز هم خوبی و هم افزونی بوده چاخ و چاک و چُک و چِخ -
سخن میماند اینکه چاک و چخ و چاغ مردم اذربایجان و کردستان و دری گویان هیچ یک از دیگری نگرفته و چون دیگری نیستند همین دو واژه چاک و باک نشان میدهد که هم یکی هستند و هم جدا شدنشان چه اندازه زیانبار است برای نمونه واژه چاک در دری چاغ و چاخ شده و باک در هورآمان باخ و باغ شده - این دگر گونیها پیشتر هیچ زیانباری نداشت چون دانش درباره واژگان میماند و یگانگی هم را میدانستند در همین صد سال که جدایی امده دیگر کسی نمیداند که چاغ بودن چیست گمان میکنند فربهی است یا قلیون چاغ است زانسو نیز باغ و باخ را در نمی یابند برای همین واژگان تهی از بار میشوند این تنها داستان دری و سورانی نیست بریده شدن پیوند از همه دیگران است کرمانجی از پشتو و بلوچ را هم در پی دارد و ده ها زبان که یک دستگاه زبانی دارند بنگرید چه زیانبار است که این همه استاد دانشگاه گمان میکنند چاغ ترکی است و گمان میکنند برابر فربهی است - - - باری باک ( که باخ و باغ نیز گفته میشود ) و باکی نی َ یا باخی نیَ برابر است با به آکی نیست
آک را به عربی عیب و نقص گویند و چاغ و چاخ هم که همان چاک است - جدا دانستن این زبانها از هم برای همه نابودی می اورد - اری شیوه گفتن هر یک را بخش بندی میکنیم و هر کدام را زبان مینامیم و هر کس که بخواهد این زبانها هم گون شود دشمن است و باید دانست که پارسی دری اصل نیست اصل همین لری و بلوچی و کرمانجی و پشتو است زبان روز نخست از گفتار مردم به نوشته امده و نه اینکه از نوشته به به زبان رفته - بویژه درباره زبان پارسی دری که زبان کسی نبود در بازار پدید امد مانند اردو -
به مجموع بلوچ و دیلمی و کرمانجی و شول و گیل و گورانی و همه اینها ایران پارسا میگفتند یعنی ازادگان پارسا میگفتند ایران نیز همانگونه که کردان میگویند درست است اران و این ار بژی با هر بژی یکی است
ان باغ میوه که میگووییم چیز دیگریست ان باو = ثمر است نوباوه و ببه و باغ یکی هستند وباغت بچینم = ثمرت بچینم و باغی و چناری = میوه ای و بی میوه ای است -
هیچ واژه ای از پارسی دری به کرمانجی و سورانی وبلوچی و پشتو دیلمی و لری نمی رود چون اینها همه یکدستگاه زباننند اری چندین زبانند این را برای شناسایی بخش میکنیم اما همه اینها در هزاره ها با هم امدند پیش و تا کنون یک زبان ماندند اگر چه سغدی و پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی و هورآمانی نوشته ایم در زبان و فرهنگ و اندیشه یکی بوده و با هم پیش امده اند
آذربایجان نیز تا دویست و اندی پیش پهلوی بوده و سپس ترکی شده برای همین بیشینه واژگانشان ، واژگان نیاکانشان است و نه انچه در قرقیزستان و تاتارستان و مغول میگویند
در فارسی به کبود میگویند ابی از اب امده اب به عربی ماء است و ابی شده ماوی - گرچه نیاکانشان ماوی نمیگفتند شیوه ساخت و ریشه ان از نیاکانشان است
- چوخ را اذریان از کسی نگرفته اند واژه ای بوده که پدران پهلویشان میگفته اند
تنها کسانی که میتوان گفت ان را گرفته اند استامبولی هاست و دگر ترکان ازبک و ترکمن وتاتار و مفول و قزاق و قزقیز و ترک کاشغر نیز چخ نمی گویند - همگی انها بجز ترکمانان یا از واژگان عربی ابدا و جدا گرفته و ابدا و جیدان و جیدا میگویند یا از دو واژه دیگر پارسی گرفته اند کاشغریان وری و فری میگویند که همان فری پارسیست و مغولان هم مس و مش گویند که همان بس - وس مش =مچ - ( تو ماچ - انگلیسی ) - است که در ریشه پارسی داشتن ان بی گمانیم
خیلی تازی است. بجایش واژه ی بسیار که پارسی است را بکار ببریم. چون: خیلی از دوستان: بسیاری از دوستان.
پارسی را پاس بداریم.
Soبه معنا خیلی
مثال:so much
دوست عزیز این واژه عربیه .
( جدیری )
خیلی. خیل ( مثلا خیل عظیم دشمن ) . خیلک ( خیلح. مثلا خیلح غذا پیشیرمیشدیم ) . . . . . خیلی یک کلمه ی تورکی است.
- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 )
... [مشاهده متن کامل] . مارا از مولتان بخواند باز و از اندازه گذشته بنواخت. ( تاریخ بیهقی ص 215 ) . لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ) .
- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار :
پشوتن بفرمود کامد به پیش
ورا پندها داد از اندازه بیش.
فردوسی.
بی اندازه ؛ فراوان. بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ذیل بی اندازه ) . بی حد. بی شمار. بی قیاس :
بی اندازه لشکر شدند انجمن
ز چاچ و ز چین و ز ترک و ختن.
فردوسی.
بی اندازه بردند چیزی که خواست
چو شد ساخته کار و اندیشه راست.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
لشکر بی اندازه جمع شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294 ) . صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) . ملوک روزگار. . . با یکدیگر. . . عهد کنند و تکلفهای بی اندازه و عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند. ( تاریخ بیهقی ) . شیروان بیامد. . . با بسیار هدایا و نثارهای بی اندازه. ( تاریخ بیهقی ) . نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد. ( گلستان ) .
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.
فوق العاده
چندان
واژگان ( فره_گلک_پیر ) در زبان کردی به مانک و معنای خیلی در زبان فارسی است
ببخشید گرینگ نیست گ. َلَک . . . گَلَک است . . . یعنی مهم این واژه برابر پارسی مهم است که ایرانی است و کردی که کردی و پارسی هر دو زبان ایرانی هستند که برابر مهم که ظاهرا عربی است واژه گَلَک را به کار ببریم که ایرانی است
پس می توان گفت واژه "خیلی" نادرست است و باید به جای آن از واژه "بسیار" به کار برد.
awfully
بسیار
زیاد
خیلی
زیاد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)