خیلتاش


مترادف خیلتاش: همکار، هم قطار، هم خیل، هم طایفه، فراش، محصل، پیک، سپهدار، صاحب سپاه، امیرلشکر، سپاهی، لشکری

لغت نامه دهخدا

خیلتاش. [ خ َ / خ ِ ] ( اِ مرکب ) سپاه و لشکری که همه از یک خیل و یک طایفه باشند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). این کلمه مرکب از خیل وتاش ترکی است بمعنی هم خیل. ( یادداشت مؤلف ). || گروه نوکران و غلامان از یک خیل. ( ناظم الاطباء ). فراش. محصل. آردل. ( یادداشت مؤلف ) :
گر زانکه جرم کردم کاین دل بتو سپردم
خواهم که دل بر تست تو باز من سپاری
دل بازده بخوشی ورنه ز درگه شه
فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری.
منوچهری.
چون نامه ها دررسید با خیلتاش مسرع. ( تاریخ بیهقی ). گفت پس از این سوار... خیلتاش سلطانی خواهد رسید تا آن خانه را ببیند. ( تاریخ بیهقی ). مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید. ( تاریخ بیهقی ). و سه خیلتاش مسرع را نیز از این طریق به غزنین فرستاد. ( تاریخ بیهقی ). خیلتاشان ونقیبان بر سماطین دیگر. ( تاریخ بیهقی ). و دیگر خوان سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند. ( تاریخ بیهقی ).
صبح یک روزه خیلتاش بود
علم آفتاب از آن برداشت.
مجیربیلقانی.
بیست و یک خیلتاش سقلابیش
خیل دیماه را شکست آخر.
خاقانی.
بیست و یک پیکر که از سقلاب دارد خیلتاش
گرد راه خیل او تا قیروان افشانده اند.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
حکیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
رخم سر خیل خوبان طراز است
کمینه خیلتاشم کبر وناز است.
نظامی.
و از سلیمان بحکایت شنیدند که گفت روزی با چهار نفر خیل تاش بگرگان می گذشتم. ( تاریخ طبرستان ). زر از قاضی مسلمان ستدم و به قیماز شغال دادم این وفاداری ننموده دیگر به اعتماد کدام یار و استظهار کدام خیلتاش جان بدهم. ( بدایع الازمان فی وقائع کرمان ).
خیلتاشان جفا کار و محبان ملول
خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند.
سعدی.
|| امیر و صاحب خیل و سپاه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

همگروه، همخیل، همقطار، دسته، فوج، خلیلتاش
۱ - افراد سپاهیانی که از یک خیل و یک واحد نظامی باشند . ۲ - گروه نوکران و غلامان از یک خیل . ۳ - صاحب خیل فرمانده سپاهیان امیر .

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع - تر. ] (اِمر. ) ۱ - فرماندة سواران . ۲ - همقطار، هم گروه .

فرهنگ عمید

۱. هریک از سپاهیان یا سربازانی که در یک دسته باشند، هم قطار، هم گروه.
۲. فرماندهِ سپاهیان: دل بازده به خوشی ورنه ز درگه شه / فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری (منوچهری: ۱۱۰ ).
۳. پیک حکومتی.

مترادف ها

buddy (اسم)
یار، رفیق، خیلتاش

chieftain (اسم)
سالار، خیلتاش، سر دسته، رئیس قبیله

warlord (اسم)
خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی

comrade-in-arms (اسم)
خیلتاش

پیشنهاد کاربران

خیل در ترکی یعنی گروه یا دسته ( بیر خیل قویون، بیر خیل آدام ) تاش یا داش هم پسوند مشارکت است مثل یولداش ( دوست، همراه ) آداش ( هم اسم، هم نام ) قارداش یا قارینداش ( هم شکم، برادر یا خواهر ) پس خیلتاش به
...
[مشاهده متن کامل]
معنی هم گروه و هم خیل است. حتی کلمه �خیلی� که در فارسی است از این کلمه خیل گرفته شده. هنوز هم ترکها می گویند خئیلک آدام واریدی ( ازدحام بود، آدم زیاد بود )

در اصل این کلمه در کتاب دده قوقود به صورت قول باش بوده به معنی قول یعنی خدمتکار باش به معنی سر دسته یعنی رئیس خدمتکاران. بعدا به صورت های مختلف قیلباش، خیلباش و در نهایت به صورت خیلتاش وارد زبان فارسی شده است.
این کلمه مرکب از خیل وتاش ترکی است بمعنی هم خیل. ( یادداشت مؤلف )
حشم، لشکری

بپرس