خیل

/xeyl/

مترادف خیل: ارتش، جند، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر، گروه، پیرو، مرید، هواخواه، ایل، طایفه، عشیره، قبیله، دودمان، سواران، سوارکاران، گروه اسبان

برابر پارسی: سپاه، گروه، تیره

لغت نامه دهخدا

خیل. [ خ َ / خی ] ( ع مص ) گمان بردن. منه : خال الشی خیلا، خیلة خالا، خیلانا، مخیلة، مخالة، خیلولة و متکلم وحده مضارع آن اِخال می باشد و اَخال لغت ضعیفی است. || مداومت کردن برخوردن انغوزه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خیل. ( ع اِ ) ج ِ اخیل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خیل. [ خ َ ی َ ] ( ع اِمص ) کبر. بزرگ منشی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خیل. ( اِ ) مخاط. لعاب غلیظی که از بینی آدمی برآید. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). خلم :
همان کز سگ زاهدی دیدمی
همی بینم از خیل و خلم و خدو.
عسجدی.

خیل. [ خ َ ] ( ع اِ ) لشکر. سپاه. ( ناظم الاطباء ). گروه سواران. ( غیاث اللغات ). لشکریان. سپاهیان. نظامیان. عساکر. آنان که خدمت لشکری کنند :
که هرچند هستند خیل و سپاه
همه برنشینند فردا به گاه.
فردوسی.
علمهای شاهی برآمد بماه
همه برنشستند خیل و سپاه.
فردوسی.
بیکبار بر خیل توران زنند
بر و بیخ ایشان ز بن برکنند.
فردوسی.
که ما خیل آن مرز فرخنده ایم
که اینجا چنین بزم افکنده ایم.
فردوسی.
دژ خاربنی بیند در دشت بترسد
گوید مگر آن خار ز خیل تو سواریست.
فرخی.
یک سوار ازخیل تو وز دشمنان پنجاه خیل
یک پیاده از تو وز گردنکشان پانصد سوار.
فرخی.
خیل بهار خیمه بصحرا برون زند
واجب بود که خیمه بصحرا برون زنی.
منوچهری.
سالار خانیان را با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.
منوچهری.
بامدادان که زمین بوسه دهندش پسران
چهل واند ملک بینی با خیل و سپاه.
منوچهری.
خوارزمشاه با خیل سوی بخارا تاختن آورد. ( تاریخ بیهقی ). امیر را آگاه کردند فرمود بخیل باز باید داشت همگان را بازداشتند. ( تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ از نشابور برفت با غلامان و خیل خود. ( تاریخ بیهقی ). و چند حاجب و سرهنگان این پادشاه با خیلها. ( تاریخ بیهقی ).
گریزان شد شب تیره ز خیل صبح رخشنده
چنانچون باطل از حقی و ناپیدا ز پیدایی.
ناصرخسرو.
خیل ابلیس چو بگرفت خراسان را
جز بیمگان درنگرفت قرار ایمان.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گروه اسبان، اخیال وخیول جمع، گروه سواران
( اسم ) ۱ - گروه اسبان . ۲ - گروه سواران . ۳ - سپاه لشکر فوج . ۴ - پیرو مرید. ۵ - اردوگاه لشکرگاه. ۶ - قبیله طایفه . جمع : اخیال خیول.
شهریست نزدیک قزوین

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گروه اسبان . ۲ - گروه سواران . ج . اخیال ، خیول .

فرهنگ عمید

۱. گروه، دسته: خیل استقبال کنندگان.
۲. [قدیمی] گروه اسبان، گلۀ اسب.
۳. [قدیمی] گروهِ سواران.
۴. [قدیمی] قبیله، طایفه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خیل به معنی اسب است، و جمع آن «خُیُول» و «اخْیال» بوده و از باب مجاز به اسب سوار نیز اطلاق می شود.
در فقه به اسبی که در خصوص جنگ از آن استفاده می شده، اطلاق می گردد. همچنان که در قرآن آمده است: «وَاعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ» «در مبارزه با دشمنان اسلام، آنچه در توان دارید از قدرت و نیرو و اسبان جنگی آماده سازید؛ تا دشمنان خدا و دشمنان خودتان را به ترس و رعب بیندازید.»
خیل در کلام حضرت علی
حضرت علی (علیه السلام) فرمود:«خُیُولُ الْغُزاةِ فِی الدُّنْیا هِیَ خُیُولُهُمْ فِی الْجَنَّةِ» «اسبهای رزمندگان در دنیا همان اسبهای آنهاست در بهشت.»
خیل از شاخص های قدرت نظامی
در گذشته اسب سریعترین مرکب محسوب می شد و در میدانهای جنگ کارآیی بالایی داشت قرآن کریم در معرفی شاخصهای قدرت نظامی که موجب ترس و وحشت دشمن می شود، از اسب سخن به میان آورده است: «وَ اعِدُّولَهُمْ... مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ...» همچنان خداوند به اسبان رزمندگان و جرقّه سُمِّ آنان و گرد و غباری که از زیر سُمّ آنان برمی خیزد، سوگند یادکرده است.«وَالْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً فَالْمُغَیراتِ صُبْحاً فَاثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً» سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالی که نفس زنان پیش می رفتند و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سُمهایشان با سنگهای بیابان و سوگند به هجوم آوران سپیده دم، که گرد و غبار به هر سو پراکندند، و (ناگهان) در میان دشمن ظاهر شدند.به خاطر نقش بارز این مرکب در میدان جنگ، اسلام از غنایم به دست آمده برایش سهمی قرار داده بود که به صاحب آن تعلق می گرفت.اسب دارای انواع مختلفی است که هر کدام دارای اسم مخصوص به خود می باشند.
احکام خیل
...

[ویکی الکتاب] معنی خَیْلِ: اسبها (گاهی مجازا به اسب سوار هم اطلاق میشود . )
معنی مُخْتَال: کسی است که دستخوش خیالات خود شده ، و خیالش او را در نظر خودش شخصی بسیار بزرگ جلوه داده ، در نتیجه دچار به کبر گشته ، از راه صواب گمراه شده است ( اسب را هم اگر خیل میخوانند برای این است که با غرور راه می رود)
معنی مُغِیرَاتِ: سوارانی که غافلگیرانه به دشمن هجوم میبرند(کلمه مغیرات جمع مؤنث اسم فاعل از باب افعال اغارة است ، و اغارة و همچنین غارة به معنای سواره هجوم بردن بر دشمن به طور ناگهانی است ، و این جمله که به ظاهر و مجازا صفت خیل قرار گرفته ، در واقع صفت سوارگان صاحب خ...
معنی مُّسَوَّمَةً: نشاندار- چهار پایی که آزادانه در مراتع می چرد ونیازی به اینکه برای علوفه بریزند، ندارد(کلمه مسومه که از ماده(س،و،م) گرفته شده ، به معنای چریدن حیوان است ، گفته میشود : سامت الأبل یعنی شتر براه افتاده تا برود و در صحرا بچرد ، و این گونه حیوانات را که ...
تکرار در قرآن: ۹(بار)
(بر وزن علم و فلس) گمان. «خال الشی‏ء:ظنّه» (اقرب) آن گاه رشته‏ها و عصاهای آنها از سحرشان، به موسی گمان می‏رفت که به شتاب حرکت می‏کند. خیلاء به معنی تکبّر از روی خیال و فرض است و مختال به معنی متکبّر از همین است فخور کسی است که مناقب خود را می‏شمارد و به رخ مردم می‏کشد. ولی تکبّر خود پسندی در نفس است. ایم کلمه در قرآن مجید سه بار به کار رفته و در هر سه بار بکار رفته و در هر سه با لفظ فخور توأم است گوئی از فخور بودن قابل انفکاک نیست. * خیل به معنی اسبان است و از لفظ خود مفرد ندارد به عقیده راغب اسبان را از آن جهت خیل گفته‏اند که هر که به آن سوار شود در خود احساس تکبّر می‏کند و یه عقیده طبرسی علّت این تسمیه آن است که اسب در راه رفتن متکبّر است. در مفردات می‏گوید: خیل در اصل به معنی اسبان و سواران است و در قول خداوند هر دو مراد است و نیز در هر یک منفرداً استعمال می‏شود چنانکه روایت شده «یا خَیْلَ اللّهِ اَرْکَبی» ای لشگر خدا سوار شو که مراد سواران است و مثل قول آن حضرت «عَفُوتُ لَکُمْ عَنْ صَدَقَهِ الْخَیْلِ» زکوة اسبان را نسبت به شما عفو کردم که مراد اسبان است. ناگفته نماند کلمه «یا خیل اللّه ارکبی» سخن حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم است که چنان دستور می‏داد ابن سعد علیه و علی اتباعه لعائن اللّه، این جمله را در کربلا به لشگریان منحوس خود گفت. و خیل در آیه اسبان و سواران هر دو مراد اند گرچه سواران شیطان نحوه دیگر اند و در «جلب» گذشت ولی در آیه «وَ مِنْ رَباطِ الْخَیْلِ» ظاهراً فقط اسبان مراد است و کلمه «رباط» که به معنی بستن است مانع از اراده سواران ولی در نهج البلاغه مواردی هست که از خیل، اسبان و سواران هر دو اراده شده مثل «هذا اَخُو غامِدٍ وَ قَدْوَرَدَتْ خَیْلُهُ الْاَنْبارَ... وَ اَزالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسالِحِها» (خطبه‏27).

دانشنامه عمومی

خیل ( به لاتین: Xıl ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان ماساللی واقع شده است. خیل ۳۸۴۸ نفر جمعیت دارد.
• الشاد حسین اُف — قهرمان ملی جمهوری آذربایجان. [ ۱]
عکس خیلعکس خیل
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

گروه اسبان

مترادف ها

troop (اسم)
گروه، دسته، خیل، عده سربازان، استواران

tribe (اسم)
تبار، خیل، قبیله، طایفه، خانواده، عشیره، حی، سبط، ایل، قبایل، ابه

strain (اسم)
خوی، تقلا، کوشش، کشش، اصل، خیل، نژاد، اسیب، زور، درد سخت، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان

bivouac (اسم)
خیل، اردوی موقتی

camping (اسم)
خیل، اردو زدن

regiment (اسم)
خیل، هنگ، گروه بسیار

cavalry (اسم)
خیل، سواره نظام

camp (اسم)
خیل، اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع

camping ground (اسم)
خیل

drove of horses (اسم)
خیل

پیشنهاد کاربران

واژه خیل
معادل ابجد 640
تعداد حروف 3
تلفظ xeyl
نقش دستوری اسم
ترکیب xeyl ( اسم ) [پهلوی: ]
مختصات ( خِ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی xeyl
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
entourage
معنی خیال می کرد یعنی هزیون میگفت یعنی فکر میکرد
خیل Khail در گویش تاجیکی در کشور تا جیکستان و همچنین در زبان پشتو به معنی شبیه و مانند است: چه خیل = چطور و چگونه و همچنین در پشتو مانند کردی به معنی ایل و قبیله هم هست و مثل "علی خیل" یعنی قبیله ای که از شخصی به نام علی جریان یافته است.
در گیلگی این واژه پسوند خیلی از جاها در کیلان است و نشان میدهد که این واژه ایرانی است .
کلمه ( خیل ) به معنای اسبان است .
کلمه ی خیل با واپه ی خیال و مختال هم ریشه است . کلمه ( مختال ) به معنای کسی است که دستخوش خیالات خود شده ، و خیالش او را در نظر خودش شخصی بسیار بزرگ جلوه داده ، در نتیجه دچار به کبر گشته ، از راه صواب گمراه شده است ، اسب را هم اگر خیل می خوانند برای همین است که در راه رفتنش ‍ تبختر می کند. ( تفسیر المیزان )
...
[مشاهده متن کامل]

لغت عربی می نویسم ترجمه فارسی می خواهم کردی و لری ترجمه می کند؟
خیلی. خیل ( مثلا خیل عظیم دشمن ) . خیلک ( خیلح. مثلا خیلح غذا پیشیرمیشدیم ) . . . . . خیلی یک کلمه ی تورکی است. . .
khel
در کوردی معنی گروه یا عشیره را میدهد
هر لحظه بر خیل عظیم جمعیت افزوده می شد.
خِیْلْ /مخفف کلمه خیلی.
البته طبق لغتنامه دهخدا، خیلی اصل آن از [خیل] بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است.
دسته
در زبان لری بختیاری به معنی
خیلی. زیاد
Kael
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس