خیفقان

لغت نامه دهخدا

خیفقان. [ خ َ ف َ ] ( اِخ ) لقب سیار است و ظلم او در بین عربان مورد مثل زدن می باشد. ابوالمظالم. ( از منتهی الارب ).
- امثال :
ظلم ظلم خیفقان است .
ظلمی چون ظلم خیفقان نیست .
داستان این ظلم برطبق آنچه در منتهی الارب در ذیل کلمه خیفق آمده چنین بوده است :
خیفقان برادرعوف بن خلیل را کشت و از دست عوف فرار کرد در راه به پسر عم خود برخورد او سبب فرار او را پرسید. خیفقان گفت فرارم بجهت کشتن برادر عوف است ابن عم او چون چنین دید از دو شتری که همراه داشت و زاد و توشه ای که با او بود یک شتر و مقداری توشه به خیفقان داد و گفت اینها از آن تو باشد تا در سفر بمضیقه نیفتی خیفقان پس از گرفتن آنها چون پسر عمش پشت کرد که برود او را کشت و شتر دیگر را هم برداشت چون بشهر خود رسید هاتفی را شنید که میگفت با کشتن منصف خود ظلم بدی کردی او از این قول سخت در خشم شد و دست به تیر و کمان برد و هاتف را با تیر زد و کشت از آنروز این دو مثل بین مردمان سائر گشت : «ظلمه ظلم الخیفقان » و «لاظلم کظلم الخیفقان ».

پیشنهاد کاربران

بپرس