خیسه
لغت نامه دهخدا
خیسه. [ خ َ س َ / س ِ ] ( اِ ) بیل. کمچه. چمچه. خاک انداز.بیلچه. مقحاة. مسحاة. مجرفه. ( یادداشت مؤلف ) : چون مهد بساری رسید شاه ایوان و سرای بهشت آئین فرموده بود کرد و بهر جانب مرزها از رکنی و آملی وشاهی و حسامی و شرفی و علایی و بسطامی و دامغانی و استرآبادی بعیارهای مختلف انبارها فرو ریخته بود و مجرفه که در آن ولایت خیسه گویند زرین و سیمین در میان زرها زده از اول دهلیز و آستانه تا بموضع منزل عروس بر مهد زرافشان می کردند. ( تاریخ طبرستان ). || لحاف یا جامه کلفت و درشت. ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
خیسه به معنای خایس یعنی بوی گند به زبان عربی