خیسانیدن

لغت نامه دهخدا

خیسانیدن. [دَ ] ( مص ) خیسیدن کنانیدن و فرمودن. ( ناظم الاطباء ).خیساندن. مرس. تر نهادن. آغوندن. نقوع. انقاع. ( یادداشت مؤلف ). || آمیختن و مخلوط کردن. || پیش خزیدن مانند کودکان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده ) ترکردن مرطوب ساختن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) تر کردن ، مرطوب ساختن .

پیشنهاد کاربران

بپرس