خیس. ( ع ص ، اِ ) درخت انبوه. || انبوه از حلفا و قصب. ج ، اخیاس. || بیشه ٔشیر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). کنام شیر. ( یادداشت مؤلف ). ج ، اخیاس :
رها کنند پلنگان شخ و هزبران خیس.
مختاری.
|| شیر. لبن. || نیکویی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : اقل اﷲ خیسه.خیس. ( ص ) آبدار. مرطوب. آب بخود کشیده. ( ناظم الاطباء ). تر. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) ملافه کرباس کلفت. ( ناظم الاطباء ).
خیس. [ خ َ ] ( اِخ ) از بلوکات جوف غربی است در مصر. ( از معجم البلدان ).