بخیزد یکی تند گرد از میان
که روی اندر آن گرد گردد نفام.
دقیقی.
خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست.
منوچهری.
چنان کز روی دریا بامدادان بخار آب خیزد ماه بهمن.
منوچهری.
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک کافور نخیزد ز درختان سپیدار.
منوچهری.
شواهدی چند مربوط به این مصدر در ذیل خاستن آمده است. رجوع به خاستن شود.|| آهسته بجایی درشدن. || جنبیدن. لغزیدن. || نشسته با چهار دست و پا راه رفتن کودکان. ( ناظم الاطباء ) : دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چو کودکان بر زمین خیزیدی. ( راحة الصدور ). || جستن وجهیدن. ( ناظم الاطباء ).