خیزانیدن
لغت نامه دهخدا
- بخیزانیدن ؛ خیزانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).الازلاق. بخیزانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
- برخیزانیدن ؛ خیزانیدن.
|| برپای کردن. راست کردن. ( یادداشت مؤلف ). قائم کردن. بحال قیام درآوردن.
فرهنگ عمید
۲. کسی را از زمین بلند کردن و به حالت ایستاده درآوردن.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید