خیره کشی

لغت نامه دهخدا

خیره کشی. [ رَ / رِ ک ُ ] ( حامص مرکب ) بی جهت و از روی ظلم وستم کشی. بی دلیل کشی. عمل و حالت خیره کش. ضعیف کشی. بی گناه کشی :
جهان به خیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیده حق بود و برکشنده ما.
خاقانی.
از آن زمان که ترا نام شد به خیره کشی
زمانه از همه خونریزها پشیمان است.
خاقانی.
عشق خود بی خشم در وقت خوشی
خوی دارد دمبدم خیره کشی.
مولوی.
جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است
خیره کشی کار او جورکشی خوی من.
سعدی.

فرهنگ فارسی

عمل خیره کش
بی جهت و از روی ظلم و ستم کشی بی دلیل کشی .

پیشنهاد کاربران

بپرس