خیره کردن


معنی انگلیسی:
blind, fascinate, intrigue, to dazzle, to bewilder

لغت نامه دهخدا

خیره کردن. [ رَ / رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متحیر کردن. حیران و سرگردان کردن :
بدیدند پرخون تن شاه را
کجا خیره کردی رخ ماه را.
فردوسی.
صلصل بنوا سخره کند لیلی را
گلبن بگهر خیره کند کسری را.
منوچهری.
مرد خردمند ترا خیره کرد
زینت نکو پند بخروار خویش.
ناصرخسرو.
ناگاه شعاعی پیدا شد که چشمها را خیره کردی. ( مجمل التواریخ والقصص ).
سرهوشمندش چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.
سعدی ( بوستان ).
- خیره کردن چشم ؛ امتلاس. اختطاف. تسکیر. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

متحیر کردن حیران و سرگردان کردن

مترادف ها

amaze (فعل)
مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، متحیر ساختن، سردرگم کردن

astonish (فعل)
گیج کردن، متحیر کردن، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، سرگشته کردن

blind (فعل)
خیره کردن، اغفال کردن، کور کردن، درز یا راه گرفتن

daze (فعل)
گیج کردن، خیره کردن، ژولیده کردن، منجمد شدن

dazzle (فعل)
خیره کردن

puzzle (فعل)
خیره کردن، سرگشته کردن، اشفته کردن، گیچ کردن، متحیر شدن

فارسی به عربی

انبهار البصر , ستارة

پیشنهاد کاربران

خیزه کردن / khize kărdăn : خزیده پیش رفتن
مانند: بندار چَشم هایش را بست تا حباب کف به چَشم هایش خیزه نکنند.
کلیدر
محمود دولت آبادی
خیزانیدن xiz - ān - id - an [=خیزاندن] ۱ ) به حرکت در آوردن. ۲ ) تولید کردن.
فرهنگ بزرگ سخن
دکتر حسن انوری
نشر سخن

بپرس