چهار است آهوی شه آشکار
که شه را نباشد بترزین چهار
یکی خیره رایی دگر بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی.
اسدی.
من از هر دیاری همی تازم اینجانه از تنگدستی هم از خیره رایی.
قطران.
|| پریشان فکری. سست رایی : سنگ در دست و مار بر سر سنگ
خیره رایی بود قیاس و درنگ.
سعدی ( گلستان ).