خیره رای. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) مستبد. یک دنده. لجوج. ( یادداشت مؤلف ). مستبد بالرأی : جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای. ( گلستان ).نشاید چنین خیره رای و تباه که بدنامی آرد در ایوان شاه.سعدی ( بوستان ). || سست رای. پریشان فکر.( آنندراج ) : سپهبد بدو گفت کای خیره رای یکی ناتوان را چه خوانی خدای.اسدی.گرت برکند خشم روزی ز جای سراسیمه خوانندت و خیره رای.سعدی.