ای که گشتی تو پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.
سعدی ( گلستان ).
هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست.
سعدی ( گلستان ).
با شیر پنجه کردن روبه نه عقل بودباطل خیال بست و خلاف آمدش گمان.
سعدی.
خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده به پنجروز که در عیش و در تماشایی.
سعدی.