خیال شاید ریشه پارسی داشته باشد اگرچه می دانم که بسیاری از مردم با این سخن من شاید آشفته شوند که در زبان عربی واژگانی مانند تخیل، مخیلات و . . . از همین ریشه را داریم. بله داریم ولی شاید این واژه همچنین
... [مشاهده متن کامل] می تواند از واژه خی با چیم خوب و خوش و پسوند ال نیز ساخته شود که به چیزی مانند پندار خوش گفته شود. به هر روی، دستکم می توان برابر پارسی این واژه را چنین شناسینید ( معرفی کرد ) .
خَیال :به فتح اول صحیح است و به کسر اول غلط رایج است
خیال. [ خ َ ] ( ع اِ ) پندار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . وهم. ( ناظم الاطباء ) . ظن. ( یادداشت مؤلف ) . پندار و گمان. ( از آنندراج ) :
زنخدانی چون سیم وبر او از شبه خالی
... [مشاهده متن کامل]
دلم برد و مرا کرد ز اندیشه خیالی.
فرخی.
این چه خیالهاست که می بندد. ( تاریخ بیهقی ) .
گر گهی باشد خیال و گاه نه
پس چه چیزی تو نگویی جز خیال.
ناصرخسرو.
بی گمان شو ز آنکه ناید حاصلی
زین سرای پر خیالت جز وبال.
ناصرخسرو.
دل ز بستان خیال او ببویی خرم است
مرغ زندانی تماشا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
ز خاقانی خیالی ماند و آن نیز
مماناد ار بماند بی خیالت.
خاقانی.
از خیالی نامشان و ننگشان
وز خیالی صلح شان و جنگشان.
مولوی.
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم.
سعدی.
بیرون کن از دماغ خیال محال را
تا در سر سرت نشود صدهزار سر.
طغاتیمرخان.
- امثال :
خیال کردم خانم است .
خیال پلو چرب تره .
- به خیال افتادن ؛ بگمان افتادن. بوهم افتادن.
- به خیال انداختن ؛ کسی را دچار گمان و وهم کردن.
- در خیال افتادن ؛ به گمان افتادن. به وهم درآمدن : چون این خبر به امیرمحمود رسید در خیال افتاد و بدگمان شد هم بخوارزمشاه و هم بخانان ترکستان. ( تاریخ بیهقی ) .
چندگاه این خیال می سنجید
وین هنر دردلش نمی گنجید.
میرخسرو.
هوای پختگی داری کلاه فقر بر سر نه
که از تاج سرافرازان خیال خام می خیزد.
بیدل.
|| قوه ای است که حفظ می کند مدرکات حس مشترک را از صور محسوسات پس از نهان شدن ماده و قدما جای آنرا بطن اول دماغ دانند. ( یادداشت مؤلف ) . نام قوتی است که نگاه میدارد چیزی را که قبول کرده است آنرا حس مشترک از صورتهای محسوسه اگر چه غائب شوند آن صورتهای محسوسه. ( غیاث اللغات ) . در کشاف اصطلاحات فنون آمده است : نزد حکماء اطلاق میشود بر یکی از حواس خمسه باطنه و آن قوه ای است که نگاه میداردصور مرتسمه در آن هنگام که صور مزبور از حس باطن غیبت ورزیده باشد و محل آن در تجویف اول از تجاویف سه گانه دماغ است نزد جمهور اطباء و در شرح اشارات می گوید روح ریخته شده در بطن مقدم آلتی است مر حس مشترک و خیال را الا آنکه آنچه در مقدم این بطن یعنی تجویف اول واقع شده نسبت به حس مشترک اخص است و آنچه در مؤخر آن واقع گردیده نسبت بخیال اخص باشد و بر وجود خیال بدین نحو استدلال کرده که ما وقتی صورتی را مشاهده می کنیم پس از زمانی آن صورت را می بینیم فوراً صورتی که در آغاز دیده ایم در نظرمان مجسم کرده و محسوساً ادراک می کنیم که نوبت دیگر قبلاً این صورت را دیده ایم پس اگر این صورت در ذهن ما جای نگرفته بود نمی توانستیم حکم کنیم براینکه صورتی که در نوبت دوم دیده ایم عین همان صورتی است که در نوبت اول مشاهده کرده ایم. هو قوة تحفظ مایدرکه الحس المشترک من صور المحسوسات بعد غیبوبة الماده بحیث یشاهد الحس المشترک کلما التفت الیها فهو خزانة للحس المشترک و محله مؤخر البطن الاول من الدماغ. ( تعریفات جرجانی ) . نزد قدمای از علماءالنفس یکی از حواس خمسه باطن است و کار او آن است که چون چیزی معلوم شود یا شخصی دیده شود بعد از آن خیال آن صورت در آنجا باشد چنانکه آن کس شهری را دیده باشد و از آن شهر بجای دیگر رفته هرگاه خواهد صورت آن شهر را مشاهده تواند کرد بی آنکه چشم آن شهر را ببیند پس کار خیال آن است که ادراک معانی کند از صورتها و خیال بحقیقت بر مثال کاتبی باشد که معانی از صورت جدا میکند یعنی تا کسی لفظی نگوید در سخن معنی حاصل نگردد و کاتب آن معنی را تواند بدیگری رسانیدن بی آنکه آن چیزها حاضر باشد ولیکن باید که چشم یا یکی از حواس ظاهر آنرا احساس کرده باشد. ( از مرآت المحققین شیخ محمود شبستری ) :بی واسطه خیال با دوست
خلوت کنم و دمی برآرم.
خاقانی.
پس خیال شاه گفت از من یقین بشنو که شاه
گویدت برتابم اما برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
ور ز رخش لحظه ای نقاب برافتد
هر دو جهان بازی خیال نماید.
عطار.
گفتم تصور مرگ از خیال بدر کن و وهم بر طبیعت مستولی مگردان. ( گلستان ) .
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار
در خیال کس نگشتی کانچنان گردد چنین.
سعدی.
خیال سر زلف او بدیده فشردم
به هر کجا که نگاهم فتاد رشک ختن شد.
ملاقاسم مشهدی.
شام هجر از بس خیالش می تراود از دلم
هر ورق در جیب تا بگذاشتم تصویر داشت.
ملاقاسم مشهدی.
جامی بما از آن لب نورس رسیده است
یعنی خیال او بکش ای دل نفس مکش.
وحید.
|| اصل و ریشه هستی بنزد صوفیان. در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است ، صوفیه گویند اصل و ریشه هستی خیال است ذرات آنچنان که کمال ظهور معبود وابسته به آن است نیز خیال باشد آیا نمی بینی که اعتقاد تو نسبت بحق و اینکه او را صفات و اسماء است در خیال است و بخیال است پس خیال اصل جمله ٔعوالم است زیرا حق اصل جمله اشیاء باشد. || خیال بنزد شاعران عبارت است از آوردن لفظ مشترک درد و معنی : یکی حقیقی و دیگر مجازی و مراد معنی مجازی باشد اما معنی حقیقی نیز بر خیال رود و آن بر دو قسم است : خیال لطیف و خیال دلاویز. خیال لطیف آن است که مراد معنی مجازی اصطلاحی از لفظ باشد چون این شعر:
چون سبزه بر آن لعل لب یار دمید
جانم بلب از هوای آن سبزه رسید
تا ریش کشیده ست شدم زو کشته
گوئی که برای کشتنم ریش کشید.
در این رباعی ریش کشیدن دو معنی دارد یکی حقیقی که معلوم است و دیگر مجازی که اصطلاحی است تأکید فعل یعنی ظاهر است و معلوم است و مراد همین است و بر معنی حقیقی خیال میرود.
خیال دلاویز آن است که لطیفه آمیزباشد و یا ضرب مثلی بود چون :
آن شیرفروش روی زیبا دارد
وز چرب زبانی همه شکر بارد
هر جا که یکی کودک خوش می بیند
در حال بر او شیر فرومی آرد.
لفظ شیر فرومی آرد را دو معنی است یکی اصطلاحی و آن مثل است و دوم مفهوم کلمات است که معنی حقیقی است و خیال آن میرود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) .
|| مقابل خواب :
بی تو من و عیش حاش ﷲ
کز خواب و خیال آن مبینام.
خاقانی.
|| صورتی که در خواب دیده شود و یا در بیداری تخیل کرده شود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . صورت که بخواب بینند. خیاله. طیف. ( السامی فی الاسامی ) . آنچه در خواب یا در بیداری به ذهن صورت بندد. ( یادداشت مؤلف ) . صورتی که در خواب یا در بیداری بنظر آید :
بسی زو نشان تو پرسیده ام
همی بد خیال تو در دیده ام.
فردوسی.
ور خیال روی تو اندر بیابان بگذرد
از بیابان تا بحشر الماس برخیزد غبار.
فرخی.
بمن نمود نشان دل مرا به دهن
بمن نموده خیال تن مرا بمیان.
فرخی.
جز خیالی ندیدم ازرخ او
جز حکایت ندیدم از سیرنگ.
؟ ( از نسخه ای از لغت اسدی ) .
در خواب ندیدی مگر خیالم
آن سرو سهی قد مشک خالم.
ناصرخسرو.
گرنه همی با ما بازی کند
چند برون آردمان چون خیال.
ناصرخسرو.
علامت آب فرود آمدن [ یعنی آب آوردن چشم ] آن است که نخست خیالها پیش چشم پدید آید چون پشه یا چون مگس یا چون مویی که برآید و فرود آیدیا چون شعاعی بیند دروغین. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . و بسیار چشمها را از این خیالها پیش آید و مقدمه آب نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
خیال ؛ خُل ، خالی ، خلأ ،
هیچ خالی ، خالی نمی ماند و این شروع کسب علم و روشنایی و معلوم شدن است.
سلیم
خیال: خوش باور، سایه های اندیشه و گمان
سلیم
خیال: سایه های اندیشه و گمان.
طیف
ظن
وهم
هپروت ( عالم خیال )
خیال به معنای فکر و اندیشه هم است.
حالا، خیالت راحت شد.
ایرانیست و از خُل ساخته شده
با من همراه باشید
به واژه شهر از نوشته های بنده ( عارف طاهری ) بروید تا ببینید چرا حرارت از شرارت امده و شده گرما
شراره - = شر اره ( بیار = > آر => آره ) پس شراره شده اتش ( توافق شده شراره شود آإتش چون زبان یک پدیده توافقی می باشد )
... [مشاهده متن کامل]
پس از آن جا که #شهر را اگر بروید بخوانید متوجه میشوید برای شور و تندی ناشی از آتش دیگر نمیتوانستند از واژه هایی که هر یک به یک نمادی توافق و استفاده شد بهره ببرند واژه حرارت از شرارت زاییده شد و به گرما ( اثر ناشی از تکاپو و جاری و ساری بودن ) اطلاق شد.
از نشانه های دیگر اینکه حرارت نمیتواند جر این باشد اینست که حُر دو واجی میباشد و دو واجی ها ریشه ایرانی دارند
نشانه دیگر اینست که واژه حریر را داریم که به نازکی اشاره دارد - نازکی چیزی که اثر مقابلش گرماست
نشانه دیگر اینست که واژه هِل / هلهله را داریم که از پِل / پِلپِل آمده و در پِلاپِل ( فلافل امروزی ) یعنی تند و گرم و اصلا خود فلفل همان پِلپِل بوده پس فهمیدیم هلهله از پلپله آمده و خود هِل از پِل یا فِل پس هریر میتواند همان هلیل باشد و باز از همینروست که واژه خلیل / خیلی /خیل / خُل میشود زیاد یا همان تند و برای همین هست که به کسی که زیاد میداند میگویند خُل شده ( یعنی از روی زیادی دانستن گیج شده ) ببینید چطوره زبان ساخته شده شگفت زده میشوید
امروزه به خیل گروه میگویند یعنی تعداد زیاد که باز هم گپ و گفت مرا می رساند
خیلی = زیاد
خیل = گروه
خیال = انچه در ما جمع شده ( انباشت فکری )
همچنین واژه خلاء که بسیاری خالی / مخیله / تخیل / اخلال ( مثلا میانه ) / تخیل / و خیالی که بدان پرداخته شد از همین خل ساخته شده اند
خیال پردازی یعنی زیاد پردازی ؛ جالب اینکه در زبان فارسی به فکر کردن - - > اندیشیدن گفته شده و اند ایش تن ( مانند اندیشه ) = ( اند = and نشانه ضریب بستن در زبان لاتین برابر واو = و در
زبان های ایرانی جهت ضریب بستن و شدت دادن ؛ حتی ضریب = and میشود ) خیلی ایش ( برابر ویش / wish / وست / خوست / خواست / بیش که نشانه ازدیاد و بیشتر خواستن را دارد ) => فکر کردن = اندیشیدن یعنی زیاد خواستن ؛ از طرفی واژه پند یا پندار را داریم که پند همان fan است . فن یا هوادار در پنکه نیز وجود دارد . در پنچر شدن و پنجره نیز وجود دارد که همگی به هوا اشاره دارند => پندار یعنی هواداشتن ؛ اینکه میگن هوا برت داشت یعنی فکر و خیال و هوا بسرت زد ؛ از همینرو همچنان در اشعار ایرانی در هوای تو بودن = ارزو و فکر تو را داشتن و همچنین در زبان کردی به ارزو هیوا گفته میشود که همان هوای فارسی است => خلا و شاخات بدست آمده از آن همانند مثال هایی که زده شد به دو چیز اشاره دارد
1 - هوا / فضا
2 - آرزو / خواست / بیشتر / خیلی / فکر کردن /اندیشیدن / پنداشتن و . . .
=> خالی = هوایی یعنی چیزی که درش هوا و باد است نه چیز دیگه ؛ امروزه واژه باد و بروت نشانه خالی بندی میباشد و همه اینها نشان دهند درستی گفتار بنده است.
خیال: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
ویمس vimes ( مانوی )
بی خیال: بدون تخیل و تصویر
بی خیالش مباد منظرِ چشم
زآن که این گوشه جایِ خلوتِ اوست، حافظ
تصویر خیال و چهره محبوب از برابر دیدگانم دور مباد،
- زیرااین گوشه خلوت، سرای اوست ( جایگاه کس دیگری نیست ) .
خیال به معنی اندیشه، نیت، قصد و غرض، هدف.
واژه خیال
معادل ابجد 641
تعداد حروف 4
تلفظ xiyāl
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: خَیال]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی xiyAl
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
خیال اصفهانی : میرزا غیاث الدّین احمد متخلّص به �خیال� فرزند صدرالدّین محمّد بن میرزا عبدالحسیب علوی عاملی، عالم فاضل ادیب شاعر، در اصفهان نزد عدّه ای از علمای اعلام ازجمله آقا جمال الدّین محمّد خوانساری تحصیل نمود، و به افتخار دامادی ایشان نائل آمد. در حسن اخلاق، یگانه آفاق بود. وی هفت بندی سروده که ظهیرالدّین علی تفرشی بر آن تقریظ نگاشته بود. وی سرانجام در سال 1134ق ( یک سال پس از وفات عموی دانشمندش میرمحمّداشرف ) در اصفهان وفات یافت. رضاقلی خان هدایت در تألیفات خود، به اشتباه، نام او را غیاث الدّین محمّد نوشته، حال آن که احمد صحیح است. این شعر از او است:
... [مشاهده متن کامل]
شمع می داند به شب ها لخت پروانه را
قدر عاشق را کسی داند که داغش بر دل است
( * منبع : اعلام اصفهان ج ۱ ص ۴۶۵ )
به نگر میرسید واژه خیال از خیل و سیل فارسی آمده و واژه خیل یا خیلی به انبوهی اشاره دارد یعنی انچه که بسیار است که امروزه به طور چکیده به خیال ذهنی خیال میگویند در ریختی که خیال به هر چیزی که بسیار باشد گفته می شود / گویا فارسیست و واژه های مخیله / تخیل و . . . . از آن ریشه گرفته ( خیل )
... [مشاهده متن کامل]
زوددن آن اشتباه بزرگیست
من چه می بستم خیال و آن چه بود
درک سستم سست نقشی می نمود
مولوی
Fiction
● خیال: تفکّر بی هدف و نامنظّمی که منشأ آن نامعلوم است.
سودا
در کنار واژه های پرکاربردِ ( رایج ) پندار، پنداشت و گمان که هر کدام در جایی، برابر واژه ی �خیال� هستند، واژه ی �سودا� یا همانا �پندار پوچ� در برخی باره ها، بهترین جایگزین �خیال� است, مانند نمونه ی زیر:
سودای ( خیالِ پوچِ ) خوبی ها درمان بدی ها نیست.
توهم، گمان، وهم، پندار، پنداشت، تخیل، اندیشه، تصور، تفکر، فکر، مخیله، نقشه، سودا، وسواس، تصویر، تندیس، شبح، قصد، آهنگ، عزم، تصمیم
( خیال ) به معنای گمان و به نظر رسیدن است و کلمه خَیل به معنای اسب است و وجه اشتراکش با خیال به معنای تخیل و گمان به این معناست انگار اسب موقع راه رفتن نوعی تصور و گمان وجود دارد مبنی بر این که اسب با تکبر و خود بینی راه می رود و این راه رفتن هنگام تربیت یافتن و یورتمه رفتن اسب بیشتر به چشم می خورد.
قوه ی متخیله خیال می کند و اصلا کمال این قوه خیال کردن است و خیال آن است که می توان تصور کرد لیکن تصوری بدون مرز و همان طور که گفته شد دارای تصویر است مثلا سیمرغ در خیال انسان مانند مرغی تصور می شود . با وهم متفاوت است .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)