خویشتن شناس

لغت نامه دهخدا

خویشتن شناس. [ خوی /خی ت َ ش ِ ] ( نف مرکب ) خودشناس. آنکه حد خود شناسد واز حد خود تجاوز نکند و بگستاخی نگراید. آنکه از حدخود برتر نشود. ( یادداشت مؤلف ) : خویشتن شناسان را از ما درود دهید. ( منسوب به انوشیروان ).
چتر و رکاب امر عنان نفاذ او
زانگه که در ریاضت گردون توسن است
خورشید سرفکنده سر خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتن است.
انوری.
- خویشتن ناشناس ؛ آنکه حد خود نداند. آنکه از حد خود تجاوز کند.( یادداشت مؤلف ). امیر گفت در باب این خویشتن ناشناس چه کرده اند. ( تاریخ بیهقی ).
|| عارف بخود. واقف بقوای درونی خود. کنایه از آنکه بر اثر تربیت بر خود مسلط است.

فرهنگ فارسی

حد تجاوز نکند و بگستاخی نگراید

پیشنهاد کاربران

بپرس