و آن کنیزک ز ناز و عیاری
در ثنا کرد خویشتن داری.
نظامی.
گرچه زان ترک دید عیاری همچنان کرد خویشتن داری.
نظامی.
گفتم این گه گه نمودن روی جباری بودگفت قدر مردم اندر خویشتن داری بود.
هروی.
|| مضایقه. دریغ. ( یادداشت مؤلف ) : هرچند که این بنده استعفا نمود و گفت که مرا قابلیت و استعداد این شغل نیست قبول نکرد و عفو نفرمود و حمل بر خویشتن داری و تقصیر خدمت کرد. ( تاریخ قم ). || لجاجت. || حمایت و حراست از خود. ( ناظم الاطباء ). صیانت نفس. پرهیز از آفات ، اِحتِماء. تَحَفﱡظ. احتراز. احتراس. ( یادداشت مؤلف ). || تن پروری. ( ناظم الاطباء ).- خویشتن داری کردن ؛ کف نفس کردن. تزهد کردن. ورع داشتن. عفیف بودن. خودداری ازشهوات کردن. عفاف ورزیدن. تماسک نفس کردن. تمالک نفس کردن. ( یادداشت مؤلف ).
- || حفظ و حراست خود از ناملایمات کردن. خود را از ناراحتیها بر کنار کشیدن. ( یادداشت مؤلف ) : و طریق دوم [ دفع مضرت اعراض نفسانی ] آن است که مردم قدر خویش را بزرگ دارد و همت بلند دارد و بتکلیف آید و هرچه بیش از شادی و لذت و از اندوه و ترس خویشتن داری کند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ).
- || تن پروردن. تن پروری کردن. کنایه از راحتی کردن. خود را به دردسر نینداختن. راحتی گزیدن.
- || لجاجت کردن.( از ناظم الاطباء ).