دیو از شکل سلیمان پای بر مسند گذاشت
یافت چون نااهل دولت خویش را گم می کند.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
|| مضطرب و سراسیمه شدن. ( آنندراج ). گیج شدن. دست و پای خود را گم کردن : خویش را از بیم چرخ کینه ور گم کرده ام
دست و پا چون طفل از دست پدر گم کرده ام.
ملامفیدبلخی ( از آنندراج ).
عجب دوستی یافت از مایه اش از آن خویش را کرد گم سایه اش.
محمدسعیداشرف ( از آنندراج ).