سنبلش لرزد و گل خوی گیرد
آن خوی و لرزه بی تب چه خوش است.
خاقانی.
خوی گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) عادت کردن. معتاد شدن. خو گرفتن. ( یادداشت مؤلف ): اعاده ؛ خوی گرفتن بچیزی. ( منتهی الارب ). || تَخَلﱡق. ( یادداشت مؤلف ). || انس گرفتن. الفت گرفتن.