خوی کردن

لغت نامه دهخدا

خوی کردن. [ خوَی ْ /خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عرق کردن. ( یادداشت مؤلف ). استحمام. ( مهذب الاسماء ). عَرَق. اِرشاح. رشح. ( منتهی الارب ) : و باشد که اندر شب یا وقتهای دیگر خوی کند [ مسلول ] و سبب آن ضعیفی قوة باشد و عاجزی طبیعت از تصرف کردن اندر غذا و تحلل حرارت غریزی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اغتسال. خوی کردن اسب. نجد. خوی کردن از ماندگی. ( از منتهی الارب ).

خوی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عادت کردن. عادت گرفتن. استعاده. ( منتهی الارب ) : تا بدین طریق با نیک و بد روزگار خوی کند و عادت گیرد تا حوادث نفسانی اندر وی اثر نکند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بدین سبب پیش از آنکه بسفر بیرون شود هر چه داند و گمان برد که او را در راه پیش خواهد آمد با آن خوی باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

عادت کردن عادت گرفتن

پیشنهاد کاربران

شراب خورده و " خوی�کرده" می روی به چمن
. . . //خِی//کرده یعنی عرق کرده ( در این مقال )

بپرس