خوی کردن
لغت نامه دهخدا
خوی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عادت کردن. عادت گرفتن. استعاده. ( منتهی الارب ) : تا بدین طریق با نیک و بد روزگار خوی کند و عادت گیرد تا حوادث نفسانی اندر وی اثر نکند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
بدین سبب پیش از آنکه بسفر بیرون شود هر چه داند و گمان برد که او را در راه پیش خواهد آمد با آن خوی باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
شراب خورده و " خوی�کرده" می روی به چمن
. . . //خِی//کرده یعنی عرق کرده ( در این مقال )
. . . //خِی//کرده یعنی عرق کرده ( در این مقال )