خوهل

لغت نامه دهخدا

خوهل. [ خوَهَْ / خُه ْ / خوهََ ] ( ص ) کج. منحنی. ناراست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). کژ. ( لغت نامه اسدی ). اریف. اریب. خُل. ( یادداشت مؤلف ) :
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن.
بوشکور.
رویت براه سگبان ماند همی درست
باشد هزار کژی و باشد هزار خوهل.
منجیک.
آن بندها که بست فلاطون به پیش من
خوهل است و سست پیش کهین پیشکار من.
ناصرخسرو.
|| حیوانی که دست و پای وی کج و ناراست باشد. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) چوب که در پس پاشنه کفش نهند. ضَغّاطَه. ( یادداشت مؤلف ). || جای پای گذاشتن قایق چی در قایق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) کج کژ مقابل راست .
خوهل

فرهنگ معین

(خُ ) (ص . ) کج ، کژ.

فرهنگ عمید

پیچ خورده، کج، ناراست، دارای انحنا: وآن بندها که بست فلاطون پیش بین / خوهْل است و سست پیش کهین پیشکار من (ناصرخسرو: ۲۹۹ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس