خوندار


معنی انگلیسی:
bloody

لغت نامه دهخدا

خوندار. ( نف مرکب ) دارنده خون. || قاتل. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
از خجلت رخ تو که خوندار لاله است
گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند.
میرزا صائب ( از آنندراج ).
غارتگر جنت از بر و دوش
خوندار خلایق از بناگوش.
واله هروی.
|| وارث مقتول. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
کشته گر کشتی ظهوری دیده را
هیچ جرمی نیست دل خوندار تست.
ظهوری ( از آنندراج ).
خوندار کشتگان وفا غیر یار نیست
خونم حنای پای تو شد پایمال شد.
تأثیر ( از آنندراج ).
اگر فسانه طفلان شدی نصیر مرنج
که طفل اشک تو خوندار یک جهان راز است.
نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).
خوندار بخوبی نکند آنچه به دل کرد
چشمان تو هنگام نگه از مژه کاری.
میرصیدی ( از آنندراج ).
|| باغیرت. باحمیت. رگدار.

گویش مازنی

/Khoon daar/ نوعی تفنگ قدیمی

پیشنهاد کاربران

بپرس