خونخواهی کردن. [ خوا / خاک َ دَ ] ( مص مرکب ) طلب ثار کردن. طلب خون کسی کردن. قصاص خواستن. ( از آنندراج ) : من که شادی مرگ کردم گر کشد قاتل مراشرم بادم مخلص ار در حشر خونخواهی کنم.مخلص کاشی ( از آنندراج ).
revenge (فعل)تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردنavenge (فعل)تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن