خون گرفته. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه خون او را بفصد و حجامت گرفته اند. کسی که خون وی از تن بیرون شده باشد. || کسی که فتوای کشتن او را داده باشند. || مشرف بمرگ. ( ناظم الاطباء ). || آنکه او را حالی غیرعادی پس از قتل نفسی دست دهد. آنکه قتلی کرده و خار خار این قتل او را بوسواس اندازد. ( یادداشت مؤلف ). || آنکه قتلی کرده و آن قتل پاپیچ او شده باشد و بقتل رسد. خون گیرشده. ( یادداشت مؤلف ). || اجل گرفته. ( آنندراج ). اجل رسیده.
فرهنگ فارسی
آنکه خون او را بفصد و حجامت گرفته اند یا کسی که فتوای کشتن او را داده باشند .