خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای
من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای.
مظفرحسین کاشی ( از آنندراج ).
کند است به اعضای تنم نشتر فصادخون از رگ من نشتر فصاد گرفته.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
|| قصاص گرفتن : انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم
پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت.
مفید بلخی ( از آنندراج ).
- خون گرفتن کسی را ؛ به انتقام کسی گرفتار آمدن : نگیرد خون ما آن کینه جو را
اگر صد نیزه از جا جسته باشد.
طغرا ( از آنندراج ).