خون فشاندن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مرجان فشاندن
|| کنایه از خون است.
- مرجان فشاندن ؛ خون فشاندن :
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند.
فردوسی
|| کنایه از خون است.
- مرجان فشاندن ؛ خون فشاندن :
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند.
فردوسی