خون شدن دل کسی ؛ کنایه از بی تاب و بی قرار شدن کسی : دل کوه از تاب سخای او خون شد. ( سندبادنامه ص 13 ) .
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی.
مولوی.
دلش خون شد و راز در دل بماند
... [مشاهده متن کامل]
ولی پایش ازگریه در گل بماند.
سعدی.
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا خود غلام کیست که سعدی غلام اوست.
سعدی.
خون شد دل من ندید کامی
الا که برفت نام با ننگ.
سعدی.
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه کُشی به تیغ هجرش نه به وصل می رسانی.
سعدی.
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی.
مولوی.
دلش خون شد و راز در دل بماند
... [مشاهده متن کامل]
ولی پایش ازگریه در گل بماند.
سعدی.
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا خود غلام کیست که سعدی غلام اوست.
سعدی.
خون شد دل من ندید کامی
الا که برفت نام با ننگ.
سعدی.
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه کُشی به تیغ هجرش نه به وصل می رسانی.
سعدی.