خون رز

لغت نامه دهخدا

خون رز. [ ن ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خون تاک. خون درخت انگور. کنایه از شراب انگوری باشد. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ) :
دوستان خون رزان پنهان کشند از دور و من
آشکارا خون مژگان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

خون تاک خون درخت انگور

پیشنهاد کاربران

خون رز ؛ شراب. می. ( یادداشت مؤلف ) :
از آن جانسوز لختی خون رز ده
سپرده زیر پا اندر سپارا.
رودکی.
زانگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت من
بر زاهدان انگشت گز با شاهدان جان تازه کن.
خاقانی.
...
[مشاهده متن کامل]

خون خورده ای نُه مَه پسر خون رزان می خور دگر
کاین آدمی را آبخور خون است مسکین آدمی.
خاقانی.
بر شما بادا که خون رز خورید
خاکیان را در میان یاد آورید.
خاقانی.
خون رزان ریخته وز پی کین خواستن
تاختن آورد ابر از بردریاکنار.
خاقانی.

بپرس