خون دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) خون بخشیدن. قصاص نگرفتن. مقابل خونخواهی کردن و خون گرفتن و خون جستن از کسی. ( از انجمن آرای ناصری ) : بجای بطک گر کبوتر نشست دهد خون خود را به آن شوخ مست.ملاطغرا [ در تعریف ساقی ] ( از آنندراج ).|| تجویز بفصد و حجامت کردن. ( یادداشت مؤلف ). || امربه تزریق خون در تن بیماران دادن. ( یادداشت مؤلف ).