بمغز قصد سر تیغهای آینه رنگ
بدیده قصد سرنیزه های خون افشان.
عنصری.
دیده خون افشان و لب آتش فشانست از غمت الحق ار انصاف خواهی جای آنست از غمت.
خاقانی.
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابروجهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو.
حافظ.
سپهر برشده پرویزنی است خون افشان که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است.
حافظ.