ز آنکه پیوسته ست هر لوله به حوض
خوض کن در معنی این حرف خوض.
مولوی ( مثنوی ).
|| متابعت باطل کردن. پس روی گمراهان نمودن. منه : کنا نخوض مع الخائضین ( قرآن 45/74 )؛ در باطل ما پس روی گمراهان می کنیم. || متابعت کردن. همراهی کردن دیگران را. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خضتم کالذی خاضوا ( قرآن 69/9 )؛ یعنی خوض کردید مثل خوض آنها. پیروی کردید در امری مثل خوضی که آنها در آن امر کردند.خوض. [ خ َ ] ( اِخ ) نام وادی در کرانه عمان. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).