خوشیده

لغت نامه دهخدا

خوشیده. [ دَ / دِ] ( ن مف / نف ) خشک شده. خشکیده. ( برهان قاطع ) : او مردی پیر است پایها خوشیده می گوید خوابی دیده ام می خواهم تا بگویم. ( راحةالصدور راوندی ). دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چون کودکان بر زمین خیزیدی. ( راحةالصدور راوندی ). و چشمه ها را خوشیده می کردند و کشت از پی آن نقصان... ( تاریخ قم ). || پژمریده. ( یادداشت مؤلف ) :
درخت بدنیت خوشیده شاخ است
شه نیکونیت را پی فراخ است.
نظامی.
شکوفه گاه شکفته ست و گاه خوشیده
درخت گاه برهنه ست و گاه پوشیده.
سعدی.
- خوشیده لب ؛پژمرده لب. ذبلاء. اذبل.

فرهنگ فارسی

( اسم ) خشک شده خشکیده .

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مف . ) خشک شده ،خشکیده .

فرهنگ عمید

خشک شده، خشکیده: شکوفه گاه شکفته ست و گاه خوشیده / درخت وقت برهنه ست و وقت پوشیده (سعدی: ۹۸ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس