خوشگام. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) اسب خوشرفتار. ( برهان قاطع ). اسب راهوار نیکورفتار. ( ناظم الاطباء ) : آباد بر آن باره میمون همایون خوش گام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.عبدالواسع جبلی.پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ در جل زرین کشید ابلق خوشگام صبح.خاقانی.
نه از ره است که گوییم کبک خوش گامی که کبک قهقهه بر خود زند چو بخْرامی. ( امیر خسرو دهلوی )+ عکس و لینک