خوشگام. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) اسب خوشرفتار. ( برهان قاطع ). اسب راهوار نیکورفتار. ( ناظم الاطباء ) : آباد بر آن باره میمون همایون خوش گام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.عبدالواسع جبلی.پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ در جل زرین کشید ابلق خوشگام صبح.خاقانی.