ز ادراکش عطارد خوشه چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است.
نظامی.
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنی.
سعدی.
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیرناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است.
سعدی.
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلندکاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را.
سعدی.
خداوند خرمن زیان می کندکه با خوشه چین سر گران می کند.
سعدی ( بوستان ).
ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
حافظ.
به خرمن دو جهان سر فرونمی آرنددماغ کبر گدایان و خوشه چینان بین.
حافظ.
تامیتوان ز آبله دست رزق خوردبهر چه خوشه چین ثریا شود کسی.
صائب.
|| آنکه از حاصل کار یا دانش یا هنر یا خرمن کسی اندکی برگیرد. که از هر جا برای خود چیزی اندوخته کند. ریزه خوار. ( ناظم الاطباء ) : عطا ز خرمن خود میکنم چو صاحب شیر
نه خوشه چینم چون کدخدای خرچنگی.
اخسیکتی.
ای که بهر توشه جان عقل کل خرمن صدق ترا شد خوشه چین.
خاقانی.
خواجه فرمودند سخن خواجگان است که ما خوشه چین علمائیم. ( انیس الطالبین ).