خوشخواب

/xoSxAb/

لغت نامه دهخدا

خوشخواب. [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا ] ( ص مرکب ) آنکه خوب خوابد. که به آسانی بخواب رود. که در هر موقع و محل خوش تواند خسبید. || ( اِ مرکب ) خواب با آسایش. خواب راحت. خواب شیرین. خواب نوشین :
ز بس خون کز تن شه رفت چون آب
درآمد نرگس شیرین ز خوشخواب.
نظامی.
جنبش این مهد که محراب تست
طفل صفت از پی خوشخواب تست.
نظامی.
به دل گفتا که شیرین را ز خوشخواب
کنم بیدار و خواهم شربتی آب.
نظامی.
|| غفلت. بیخبری :
مست شده عقل به خوشخواب در
کشتی تدبیر به غرقاب در.
نظامی.

فرهنگ فارسی

آنکه خوب خوابد که به آسانی بخواب رود . که در هر موقع و محل خوش تواند خسبید .

پیشنهاد کاربران

بپرس