از عطا دادن پیوسته و خوشخوئی او
ادبای سفری گشته برِ او حضری.
فرخی.
گر بخوشخوئی از تو مثلی خواهندمثل از خوی خوش و مکرمت او زن.
فرخی.
آن خوشخوئی و خوش سخنی بد که دلم رادر بند تو افکند و مرا کرد چنین زار.
فرخی.
ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است.
اسدی.
و خوشخوئی و مردی پیشه کن. ( منتخب قابوسنامه ).بدخوعقاب کوته عمر آمد
کرکس درازعمر ز خوشخوئی.
ناصرخسرو.
زنان را لطف و خوشخوئی است در کارچو طفلان را بودشَفْقت سزاوار.
ناصرخسرو.
از مرد کمال جوی و خوشخوئی منگر بجمال و صورت نیکو.
ناصرخسرو.
چندانکه در یزدجرد جدش درشتی و بدخوئی بود در وی لطف بود و خوشخوئی. ( فارسنامه ابن بلخی ).بخرام شبی از سر خوشخوئی و بپذیر
این هدیه که در پیش تو بس مختصر آمد.
سوزنی.
گر خوشخوئی ندانی خاقانی آن نداندداندکه خوش نگاری این را به آن نگیرد.
خاقانی.
جهان دیو است و وقت دیو بستن بخوشخوئی توان زین دیو رستن.
نظامی.
وآنکه زاده بود بخوشخوئی مردنش هست هم بخوشروئی.
نظامی.
بخوشبوئی خاک افتادگان بخوشخوئی طبع آزادگان.
نظامی.
مهر محکم شود ز خوشخوئی دوستی کم کند ترشروئی.
اوحدی.
آن طره که هر جعدش صد نافه چین داردخوش بودی اگر بودی بوئیش ز خوشخوئی.
حافظ.