خوشبویی

/xoSbuyi/

معنی انگلیسی:
delicacy, fragrance, muskiness, perfume, redolence, savoriness

لغت نامه دهخدا

خوشبویی. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( حامص مرکب ) حالت بوی خوش داشتن. خوشبوئی. ( یادداشت مؤلف ) :
تیره روانْت علم کند روشن
گنده تنت چو مشک بخوشبویی.
ناصرخسرو.
بخوشبویی خاک افتادگان
بخوشخویی طبع آزادگان.
نظامی.
رجوع به خوشبوئی شود.

فرهنگ فارسی

دارای بوی خوش بودن .
حالت بوی خوش داشتن خوشبوئی

مترادف ها

aroma (اسم)
عطر، رایحه، بو، مادهء عطری، بوی خوش عطر، خوشبویی

scent (اسم)
عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، رد پا، پی

balm (اسم)
خوشبویی، مرهم، بلسان

flavour (اسم)
خوشبویی، مزه وبو

flavor (اسم)
خوشبویی، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، مزه وبو، خوش طعمی

فارسی به عربی

رائحة

پیشنهاد کاربران

بپرس