خوشبو کردن


معنی انگلیسی:
sweeten

لغت نامه دهخدا

خوشبو کردن. [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) معطر ساختن. تعطّر. ترویح.خوشبو گردانیدن. خوشبوی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده. ( قصص الانبیاء ).
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنم مجمر از عود من.
نظامی.
و نیز رجوع به خوشبوی کردن شود.

فرهنگ فارسی

معطر ساختن تعطر

پیشنهاد کاربران

بپرس