خوش کلام

/xoSkalAm/

مترادف خوش کلام: خوش بیان، خوش زبان، خوش سخن، خوش گفتار، زبان آور

متضاد خوش کلام: بدگفتار

برابر پارسی: سخنور، خوش گفتار

لغت نامه دهخدا

خوش کلام. [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ ] ( ص مرکب ) خوش سخن. خوش گفتار. طرف الحدیث. مقابل بدکلام :
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام.
سوزنی.
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) شیرین سخن خوش بیان .

فرهنگ عمید

= خوش سخن

مترادف ها

smooth-spoken (صفت)
خوش صحبت، خوش سخن، خوش کلام

well-spoken (صفت)
خوش صحبت، خوش سخن، خوش کلام، دارای تلفظ خوب

پیشنهاد کاربران

عذب البیان ؛ روان و خوش بیان : به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان گشتند. ( ترجمه یمینی ص 455 ) .
نیک مانثر ، نیکو گفتار

بپرس