خوش کلام. [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ ] ( ص مرکب ) خوش سخن. خوش گفتار. طرف الحدیث. مقابل بدکلام : فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام.سوزنی.خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.حافظ.
smooth-spoken (صفت)خوش صحبت، خوش سخن، خوش کلامwell-spoken (صفت)خوش صحبت، خوش سخن، خوش کلام، دارای تلفظ خوب
عذب البیان ؛ روان و خوش بیان : به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان گشتند. ( ترجمه یمینی ص 455 ) .نیک مانثر ، نیکو گفتار+ عکس و لینک