روان نیاکان ما خوش کنید
دل بدسگالان پر آتش کنید.
فردوسی.
مگر دل خوش کند لختی بخنددز مسعودی و از ریش بولاهر.
فرخی.
بهار تازه دمید ای بروی رشک بهاربیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار.
فرخی.
و سیمجور نیکویی همی کرد و می گفت و دل مردمان خوش همی کرد. ( تاریخ سیستان ).پر شود معده ترا چون نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سداب.
ناصرخسرو.
طیبات از بهر که للطیبین یار دل خوش کن مرنجان و ببین.
مولوی.
دروغی که حالی دلت خوش کندبه از راستی کت مشوش کند.
سعدی ( گلستان ).
|| شفا دادن. تیمار کردن. چاره نمودن. علاج کردن. ( ناظم الاطباء ). صحت بخشیدن. ( یادداشت مؤلف ) : عسل خوش کند زندگان را مزاج
ولی درد مردن ندارد علاج.
سعدی.
|| خشکانیدن. || شیرین کردن : بیاورد پس پاسخ نامه پیش
ورا گفت خوش کن از این کام خویش.
فردوسی.
|| خاموش کردن و اطلاق آن بر آتش وشمع اگرچه در اصل مجاز است ولیکن مشهور است. || از گریه بازماندن. ( آنندراج ). || نیکویی کردن. منفعت رسانیدن. احسان کردن. ( ناظم الاطباء ). || معطر کردن. مطیب کردن : وهمه را به دارچینی و مصطکی و زعفران خوش باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و داروی مسهل را به عود خام و مصطکی و سنبل و مانند آن خوش باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اصلاح او [ اصلاح زهومتناکی بط و مرغابی ] آن است که او را به سرکه پزند و به سداب و کرفس و پونه خوش کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم.
حافظ.
خوش می کنم بباده مشکین مشام جان کز دلق پوش صومعه بوی ریاشنید.
حافظ.
- جا خوش کردن ؛ توقف کردن یا اقامت کردن و ماندن در جایی.