خوش پسر

لغت نامه دهخدا

خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) پسر خوشگل. امرد. پسر زیباروی. ساده :
و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری... کمر بر میان بسته... ( جهانگشای جوینی ).
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحبنظر.
سعدی.
آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده
مایل به اوفتادن چون میوه رسیده.
صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

پسر خوشگل امرد

پیشنهاد کاربران

خواجگان از زنان مَلول شدند
میل کردند سوی خوش پسران
خواجه از زن چو باز دارد کیر
زنِ او در رُباید از دگران
( السّفینةُ المشحونة )

بپرس