خوش مزگی

/xoSmazzegi/

مترادف خوش مزگی: شوخی، مزاح، مطایبه، خوش طعمی، خوش خواری

متضاد خوش مزگی: بدمزگی

معنی انگلیسی:
waggery, facetiousness, jest, good flavour, salt, persiflage, delicacy, tastiness, facetiousness, waggery, jest

لغت نامه دهخدا

خوشمزگی. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) لذیذی. خوش طعمی. خوش مذاقی. || لودگی. ظرافت. خوش طبعی. طیبت. مزاح.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت خوشمزه

فرهنگ عمید

۱. خوش مزه بودن.
۲. [عامیانه، مجاز] شوخی، بذله گویی.

مترادف ها

relish (اسم)
میل، اشتها، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، خوش طعمی، ذوق، رغبت، مقدار کم، ذائقه

flavor (اسم)
خوشبویی، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، مزه وبو، خوش طعمی

gust (اسم)
تمایل، خوشی، انفجار، خوش مزگی، خوش طعمی، باد ناگهانی

joke (اسم)
شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، مزاح، طنز

humor (اسم)
شوخی، خوش مزگی، خلق، مشرب، خاطر، خلط، تنابه

jest (اسم)
کردار، کنایه، گوشه، مسخره، شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، طعنه، تمسخر، مزاح، بذله گویی

bon mot (اسم)
شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی

jocularity (اسم)
ظرافت، شوخ، خوش مزگی

zest (اسم)
میل، خوش مزگی، مزه، رغبت

sapidity (اسم)
خوش مزگی، خوش طعمی

jocosity (اسم)
ظرافت، شوخی، خوش مزگی، بذله گویی

nice taste (اسم)
خوش مزگی

pepper (اسم)
خوش مزگی، فلفل، فلفل کوبیده

فارسی به عربی

هزل
مرح , هزل

پیشنهاد کاربران

بپرس