خوش محضر


مترادف خوش محضر: خوش معاشرت، خوش آمیز، معاشرتی، گرم سخن

لغت نامه دهخدا

خوش محضر. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ض َ ] ( ص مرکب ) خوش مجلس. آنکه حضورش ملال آور نیست. خوش نشست و برخاست. مقابل بدمحضر. || خوب ظاهر. مقابل خوش مخبر.

فرهنگ فارسی

خوش مجلس آنکه حضورش ملال آور نیست .

مترادف ها

affable (صفت)
دلجو، خوش برخورد، مهربان، خوش محضر، خوشخو، خوش رفتار، خوشرو

neighborly (صفت)
خوش محضر

communicable (صفت)
خوش محضر، قابل ارتباط

neighbourly (صفت)
خوش محضر

فارسی به عربی

اسکان

پیشنهاد کاربران

بپرس