خوش لهجه. [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) خوش زبان. آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطه اداءخوب شیرین و مطبوع است. ( ناظم الاطباء ) : آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو.
حافظ.
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم.
حافظ.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که طرز بیانش دلپسند باشد . ۲ - آنکه سخنش مطبوع باشد خوش زبان .