خوش قیافه
/xoSqiyAfe/
مترادف خوش قیافه: خوبرو، خوش ترکیب، خوش سیما، خوشکل، زیبا، زیبارو، صبیح ، زیبااندام، خوش هیکل
متضاد خوش قیافه: بدقیافه، بدهیکل
برابر پارسی: خوبچهر
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
مترادف ها
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم
خوشرو، قشنگ، خوش منظر، خوش قیافه
جذاب، موقر، خوش قیافه، شخصی، با شخصیت، خوش سیما
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خوش برورو
یعنی خوشگلی من
مقبول طلعت
ملک گفت : شنیدم که بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، مقبول طلعت ، عالی همت. . . ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 59 ) . در نواحی ابخاز. . . دوستی داشتم مهترزاده الحق جوانی هنرمند شیرین و شمشیرزن ، مقبول طلعت ، تمام آفرینش. . . ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 81 ) .
ملک گفت : شنیدم که بازرگانی پسری داشت مقبل طالع، مقبول طلعت ، عالی همت. . . ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 59 ) . در نواحی ابخاز. . . دوستی داشتم مهترزاده الحق جوانی هنرمند شیرین و شمشیرزن ، مقبول طلعت ، تمام آفرینش. . . ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 81 ) .