خوش طعم

/xoSta~m/

مترادف خوش طعم: خوش خوار، خوشگوار، خوشمزه، لذیذ

متضاد خوش طعم: بدطعم، بدمزه

معنی انگلیسی:
delicious, flavorful, luscious, mellow, racy, savory, savoury, tasty, zestful, smooth

لغت نامه دهخدا

خوش طعم. [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] ( ص مرکب )بامزه. لذیذ. گوارا : و چیز خوش طعم چون انگبین و شکر به آن یار کنند تا بوی و طعم آن بدان بپوشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آن چشمه شکافته شود و آبی سرد خوش طعم صافی از آنجا بیرون آید. ( تاریخ قم ).

فرهنگ فارسی

بامزه لذیذ

فرهنگ عمید

= خوش مزه

مترادف ها

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

mellow (صفت)
مهربان، دلپذیر، رسیده، نرم، خوش طعم، جا افتاده

dainty (صفت)
مطبوع، خوش ریخت، خوش طعم

piquant (صفت)
گوشه دار، گزنده، خوش طعم، خوش مزه، تند و با مزه

savory (صفت)
مطبوع طبع، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مورد پسند

tasty (صفت)
خوش طعم، خوش مزه، مزه دار، خوشگوار، گوارا، با مزه، باسلیقه تهیه شده

palatable (صفت)
دلپذیر، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مطبوع به ذائقه

delicious (صفت)
خوش طعم، چیز لذیذ، لذیذ، خوش مزه، مزه دار، خوش خوراک

toothsome (صفت)
مطبوع، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، دندان مز، باب دندان

فارسی به عربی

لذیذ

پیشنهاد کاربران

بپرس