خوش شدن. [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) خوب شدن و نکو شدن. || التیام یافتن. || به وجد درآمدن. خوشحال شدن. مسرور گشتن. اهتزاز : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب.
مولوی.
|| به حال درآمدن. به حالت صوفیانه ای درآمدن که مقابل قبض است. به بسط درآمدن : چون بنادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.